دختر رویا
دختر رویا

دختر رویا

روزانه نوشت

 شاید بشه گفت این اولین یادداشت من بعنوان روزانه نویسى حساب میشه 


صبحم رو زیاد خوب شروع نکردم ... با صداى زنگ تلفن بیدار شدم و صداى مامانم رو شنیدم که داشت با دوستم حرف میزد و بهش گفت خوابه صبر کن برم  ببینم بیدار نشده ... اومد تو اتاق دید که بیدار شدم تلفن رو داد دستم گفت پروانه است ... تا شروع کردم به حرف زدن باهاش گفت پس خالت چرا منو عضو نکرد تو گروه بهداشت ؟

بهش گفتم نمیدونم حتما سرش شلوغه هنوز وقت نکرده بیاردت ... البته لحن صحبت کردنم کمی تند بود چون روز قبلش هم چند بار گفته بود و رو مخم رفته بود ...که یهو دیدم تلفن قطع شد . فک کردم از لحن تند صحبت کردنم ناراحت شده و قطع کرده که این باعث شد روزم به بدترین شکل ممکن شروع بشه ... دوباره زنگ زد و فهمیدم خودش قطع نکرده بود ... 

بگذریم ...

بذارین قضیه گروه بهداشت رو بهتون بگم : یک گروهی هست که خالم درستش  کرده و کارای روزمره بهداشتى رو انجام میدن و بعدش میان تیک میزنن ...

مامانم هم تو این گروه بود و من ازش خواستم که اگه اعضای گروه (که شامل خواهر های پروانه هم میشه) مشکلی ندارن منو هم بیاره که مامانم گفت اره اشکال نداره و تو خود گروه هم نوشت که با اجازتون من دخترم رو وارد میکنم که ظاهرا کسى مشکلى نداشته ... 

چند ماهی از بودن من تو اون گروه میگذره و من از پروانه شنیدم که  خواهراش از بودن من زیاد راضى نیستن و نظرشون اینه که هر حرفى رو نمیتون بزنن تو گروه چون من هستم ...

راستش وقتی این حرف رو از پروانه شنیدم خیلی چرت و پرت گفتم و از دست خواهراش خیلی عصبانى شده بودم که بجاى اینکه به خودم بیان بگن به پروانه گفته بودن ...

امروز که داشتم با پروانه صحبت میکردم دوباره این موضوع باز شد و فهمیدم از طرز صحبت کردن من درمورد خواهراش ناراحت بود که فکر کنم تقریبا نیم ساعتى طول کشید که موضوع رو حل کردیم و سوتفاهم ها رفع شد...

بعدش هم که ناهار خوردم و نشستم فیلم یواشکى فیلم (خانه دختر) رو دیدم  حالا چرا یواشکی چون رو سیدی نوشته بود بالای 15 سال و از اونجایى که من فکر نمیکردم مامانم انقدر مسخره بازى در بیاره همون موقع که سیدى رو خریدم به مامانم گفتم روش نوشته بالای 15 سال و مامانم گفت عهههه پس تو نباید ببینی ... بهش گفتم گفته 15 من هم 15 سالمه اونم گفت گفته باااالاااای 15 سال پس وقتی 16 سالت شد میتونی ببینی ... 

من هم خودمو خوب نشون دادم و بهش گفتم اها اره راست میگی  

 امروز روزش رسید و وقتی خواب بود برداشتم دیدم 

همین دیگه الان هم باید برم کتاب رو ضبط کنم و تو کانال (کتاب خوانى) بذارم وگرنه یکم دیگه دیر کنم میریزن سرم 

بیوگرافی :)

سلام دوستان .

خیلى خوشحالم که دوباره وارد فضاى قشنگ وب نویسى شدم 

راستش اول این رو بهتون بگم که من چند سال پیش وب نویسى میکردم اما ى اتفاقاتى افتاد که دیگه نتونستم ادامه بدم و وارد فضاى کانال نویسى شدم و البته هنوز هم هستم ...

راجب اسمم بهتون بگم من دخترى ام که با رویاهام زندم و شاید اگه رویاهام نبودن اصلا نمیتونستم با وجود این همه مشکلات دووم بیارم براى همین هم اسمم شد دختررویا ...

15 سالمه و در حال حاظر کلاس نهم هستم و هدف فعلیم اینه که بتونم رشته اى که میخوام (گرافیک) برم و توش موفق باشم ...

 ى خواهر 7 ساله دارم  که  از این به بعد با اسم #ابجى_کوچیکه میشناسیدش ...

دیگه نمیدونم چی بگم :(

هر سوالى داشتین ازم بپرسین حتما جواب میدم ...

دوستون دارم :)